نقدی بر دیدگاه مارکس و انگلس درباره کار و آزادی زنان


آیا کمونیسم واقعاً رهایی‌بخش است؟


در اندیشه‌های مارکس و انگلس، دو اصل بنیادین همواره برجسته بوده‌اند: نخست، شعار معروف «از هرکس به اندازه‌ی توانش، به هرکس به اندازه‌ی نیازش»؛ و دوم، این باور که خانه‌داری و تربیت فرزند برای زنان نوعی بردگی است، چون کاری بی‌دستمزد و پنهان به‌شمار می‌آید. بر پایه‌ی این دیدگاه، کمونیسم وعده می‌دهد با اجتماعی‌کردن امور خانه و سپردن زنان به نیروی کار، آنان را آزاد کند. اما این نگاه، تناقضی درونی دارد که نمی‌توان نادیده گرفت.


تناقض در دل نظریه

اگر جامعه‌ی کمونیستی قرار است بدون دولت و بدون پول باشد و نیازهای هر فرد را متناسب با توانایی‌هایش برآورده کند، چرا خانه‌داری و مادری، به‌خودی‌خود، شغل محسوب نمی‌شود؟ زنی که در خانه کار می‌کند هم نیازهایی دارد، و طبق اصل بنیادین کمونیسم، جامعه باید این نیازها را تأمین کند.

از طرف دیگر، هدف نهایی کمونیسم حذف دستمزد و قطع ارتباط میان «شغل» و «تأمین نیازها» است. یعنی کار، قرار است به فعالیتی داوطلبانه و آزادانه تبدیل شود، نه وظیفه‌ای برای زنده‌ماندن. پس اگر زنی با میل خودش خانه‌داری یا پرورش فرزند را انتخاب کند و از این طریق به جامعه خدمت کند، چرا باید حتماً وارد نیروی کار رسمی شود تا این نقشش به رسمیت شناخته شود؟ چرا جامعه‌ای که ادعای آزادی دارد، این نوع کار را کم‌ارزش‌تر تلقی می‌کند؟


نادیده‌گرفتن اشکال دیگر مشارکت

اگر هدف، مشارکت زنان در جامعه است، کار رسمی شرط لازم آن نیست. بسیاری از مردم ـ به‌ویژه زنان ـ به شیوه‌های مختلف در زندگی اجتماعی نقش دارند: از نقش در خانواده و تربیت نسل آینده گرفته تا فعالیت‌های فرهنگی، داوطلبانه و آموزشی. دوگانه‌ی «زن شاغل یا زن اسیر در خانه» نه‌تنها ساده‌سازی واقعیت‌های پیچیده‌ی اجتماعی است، بلکه نشان‌دهنده‌ی ناتوانی در درک گستره‌ی مشارکت انسانی است.

در این چارچوب، دیدگاهی که آزادی زن را فقط در گرو حضورش در بازار کار می‌داند، در تضاد با ادعای تنوع‌پذیری و رهایی قرار می‌گیرد. چنین الزامی، در واقع نوعی اجبار تازه است، با ظاهری ایدئولوژیک.


نگاه تقلیل‌گرایانه به ارزش کار


در این نگاه، نوعی تبعیض شکل می‌گیرد: گویی کار در کارخانه یا عرصه‌ی عمومی ارزشمندتر از پرورش نسل آینده، مدیریت خانه یا حفظ و گسترش فرهنگ است. چنین نگرشی نه‌تنها بی‌احترامی به زنانی است که آگاهانه خانه‌داری و مادری را انتخاب می‌کنند، بلکه نشان می‌دهد کمونیسم هم نتوانسته از نگاه محدود و تقلیل‌گرایانه به «کار» رها شود.


بازتولید سلسله‌مراتب به‌جای حذف آن


اگرچه کمونیسم مدعی حذف طبقات است، در عمل، سلسله‌مراتبی تازه از ارزش‌گذاری مشاغل پدید می‌آورد.
حالا به‌جای سرمایه‌دار و کارگر، فعالیت‌های تولیدی و خدماتی به‌عنوان مشاغل برتر شناخته می‌شوند. در نتیجه، همان نابرابری پیشین در قالبی جدید بازتولید می‌شود.


مرزهای نامشخص «کار مفید»


اگر ارزش فرد در جامعه‌ی کمونیستی بر اساس نوع کارش تعیین می‌شود، پس جایگاه نویسندگان، هنرمندان، موسیقیدانان یا پژوهشگران چه خواهد بود؟ آیا آنان هم باید به کار یدی روی بیاورند تا مفید به‌حساب بیایند؟ چنین پرسش‌هایی نشان می‌دهد که هر تعریف محدودی از «کار»، ناگزیر به نادیده‌گرفتن بخش بزرگی از فعالیت‌های انسانی منجر خواهد شد؛ فعالیت‌هایی که نقش حیاتی در فرهنگ، اندیشه و هویت جامعه دارند.


کار؛ تنها معیار آزادی؟


در نهایت، دیدگاه مارکس و انگلس، آزادی زن را به مشارکت در «کار بیرونی» گره می‌زند؛ انگار زن تنها زمانی آزاد است که خانه را ترک کند و وارد چرخ تولید شود. این نگاه، تجربه‌ی انسانی را به کار فیزیکی تقلیل می‌دهد و سایر اشکال مشارکت اجتماعی، خلاقیت، یا نقش تربیتی را بی‌ارزش جلوه می‌دهد. نتیجه، جامعه‌ای است که در آن «کار»، نه فقط وسیله‌ای برای زنده‌ماندن، بلکه معیار سنجش انسان‌بودن و آزادبودن تلقی می‌شود؛ نگاهی که از درک تنوع و عمق روانی، فرهنگی و فردی زندگی بشر بازمانده است.


جمع‌بندی


اگرچه کمونیسم ادعای برابری و رهایی دارد، اما با نگاهی دقیق‌تر به دیدگاه آن درباره نقش زنان و تعریف کار، با مجموعه‌ای از ابهام‌ها و تناقض‌ها روبه‌رو می‌شویم؛ تناقض‌هایی که نه‌تنها به آزادی واقعی منجر نمی‌شوند، بلکه شکل تازه‌ای از اجبار و نابرابری را با خود به همراه دارند — این‌بار در پوشش رهایی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *